سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گپی دوستانه 1

  سلام دوست من   

مایلی کمی با هم گپ بزنیم ؟

 

 شاید حرفام برات تازه و جالب باشه آخه میدونی من داستانی دارم  که البته واقعیست گفتنش برای هر کسی که شنیده جالب و باورش سخت بوده میدونی چرا؟ چون حرفام خبر از یه دگرگونی مهم و اساسی در حالات و اخلاقیاتم بوده که شاید هر کسی به راحتی نتونه این تعقیرات را در خودش بوجود بیاره مگه لطف خدا شامل حالش بشه میشه گفت این تعقیرات چیزی شبیه به یه معجزه  و یا طوفانی که با وقوعش همه چیز را بیکباره تعقیر بده بود که  مسیر زندگیم را  بکلی عوض کرد . آره درست فکر کردی میخوام کمی از وضعیت زندگیم برات بگم تا تو رو هم تو فکر ببرم .

من در خانواده ایی که از نظر مذهبی چندان اعتقادات محکمی نداشتند بدنیا آمدم و در همان شرایط رشد و پرورش یافتم و متاسفانه شرایط خونه چندان حال و هوای معنوی نداشت و حالا که فکر میکنم میبینم در چه ظلمتی زندگی میکردم همه فکرمان تنها در مسائل دنیوی و مادی میچرخید چیزی که آلان تمام مردم را به خود مشغول کرده  و همه رو در ظواهر دنیا فرو برده و نسبت به آن سرگرم شدند. و اصلا بفکر آینده خودشون نیستند البته من نمی خوام از روی احساس و یا تاسب حرف بزنم  بلکه میخوام بگم عاقل آن کسی هست که بفکر عاقبت و آینده خودش هم باشه . امیدوارم تو هم حرف منو تایید کنی  میدونی من از آینده ای حرف میزنم که نه دور است ونه زمانش کوتاه  آینده ای که خواهد آمد چه ما بخوایم و چه نخوایم .البته بعضی ها هستند که تنها حال  را مینینند و نسبت به آینده بی توجهند . غافل از اینکه لحظه ها مثل برق و باد در حال گذرند و تا بخودت بیایی میبینی زمان گذشت و تو دیگر زمانی برای جبران نداری وتنها برایت یه افسوس باقی مونده .

آری دوست من  من در محیطی رشد می کردم که دارای چنین شرایطی بود که فقط به ظواهر دنیا و امکانات ظاهری اهمیت داده میشد و از معنویت روحیات سالم و اعتقادات صحیح و آخرت و سر انجام خیر خبری نبود . آخه تو نمی دانی چقدر محیط در پرورش آدم تاثیر داره .        آره من بظاهر مسلمان بودم اما در واقع از دینم و حقایق این عالم و عالم پس از آن بی اطلاع بودم  و نسبت به خیلی ازحقایق  غافل .  من  که هنوز وجدانم زنده بود و می دانستم که تنها خداست که میتواند کمکم کند  به همین خاطر امیدوار بودم . اما میخوام اعتراف کنم که من اصلا آدم خوبی نبودم اما خدای همیشه مهربانم دستم را گرفت . آخه میدونی همیشه یک حس درونی مرا به این درخواست از خدا  ندا میداد  که بخوام از خدا تا عاقبتم را بخیر کند  البته نمیخوام بگم که تنها این درخواست مرا نجات داد  اما همیشه دنبال گمشده ای بودم  ولی نمی دانستم دقیقا چیست  تا اینکه بعدها فهمیدم چیه .  اون عدم استقرار ایمان در روحم بود.

البته این واقعیتها رو کمتر کسی به اون اعتراف میکنه  آری اون روزها سرمو گرم  گرفتن مدارک دنیوی کرده بودم   و غافل از اینکه بالاخره باید فکری هم برای آخرتم میکردم  شاید باور نکنی  اگه کسی مشغول لهو و لعب دنیا بشه دیگه بیرون اومدنش به این راحتی ها نیست .

اما خدای همیشه مهربان که هیچ وقت از من غافل نبود و همیشه مرا از نعمتهایش بهرمند میکرد مرا با وقوع جریانی از خواب غفلت بیدار و متوجه عالم آخرت نمود.......... ادامه دارد

                                             دوست عزیزم منتظر باش